فردریک هرزبرگ (Frederick Herzberg ،۱۹۲۳ – ۲۰۰۰) روانشناس بالینی ایالات متحده بود که بعدها استاد مدیریت در دانشگاه یوتا شد. “علاقه مفرط وی به بهداشت روان” از اینجا ناشی میشود که وی معتقد بود، سلامت روان مسئله اصلی زمانه ماست.” این امر پس از آزادسازی وی در اردوگاه کار اجباری داخائو، در ذهنش ایجاد شد. در بازگشت به آمریکا، وی در سازمان بهداشت عمومی ایالات متحده، مشغول به کار شد.
وی بهترین تعاریف را برای نظریه انگیزش و بهداشت روان که در نظر او با اصطلاح hygiene-motivation مشخص شده است، مطرح کرد. او برای اولین بار در کتاب “انگیزه کار (The motivation to work)” در سال ۱۹۵۹ نظریات خود را منتشر کرد. کار هرزبرگ بر روی رفتار فرد در محل کار متمرکز بود، اما مورد توجه مدیران زیادی قرار گرفته است. زیرا بر اهمیت دانش مدیریت و تجربه و تخصص آنها نیز خواهد افزود.
یکی از مطالعات مهم هرزبرگ، تحقیق در مورد عوامل تحریککننده و رضایت شغلی بود که به نام "تئوری دو عاملی هرزبرگ" شناخته میشود. بر اساس این تئوری، عوامل تحریککننده (Motivational Factors) و عوامل حفاظتی (Hygiene Factors) در رضایت شغلی افراد نقش مهمی دارند. عوامل تحریککننده شامل عواملی هستند که مستقیماً بر رضایت شغلی افراد تأثیر میگذارند، از جمله فرصتهای رشد و پیشرفت، شغلی چالشبرانگیز، مسئولیت و اعتبار، تعاملات دوستانه با همکاران، و احساس ارزشمندی. در حالی که عوامل حفاظتی شامل عواملی هستند که مستقیماً بر رضایت شغلی تأثیر ندارند، اما بدون آنها افراد احساس عدم رضایت میکنند، از جمله شرایط کاری، حقوق و مزایا، سیاستهای سازمانی، فرهنگ سازمانی، و روابط با مدیران.
هرزبرگ برای اولین بار در سال ۱۹۵۹ نظریه دو عاملی (Two-Factor Theory) را در رفتار سازمانی معرفی کرد. در این نظریه، هرزبرگ بر این باور بود که رضایت شغلی و انگیزه کارکنان، به دو دسته فاکتور تقسیم میشوند: فاکتورهای موثر (Motivators) و فاکتورهای حایز اهمیت (Hygiene Factors).
هرزبرگ با تحلیل دادههای مورد بررسی خود، به این نتیجه رسید که برای افزایش رضایت شغلی و پایداری آن، عوامل تحریککننده باید بهبود یابند و عوامل حفاظتی باید حداقلی رعایت شوند.
فاکتورهای موثر شامل عواملی مانند رشد شغلی، پیشرفت حرفهای، شناخت کارکنان، مسئولیتپذیری و ارزشگذاری شغلی هستند که به عنوان عوامل مشوق و تحریککننده برای افراد عمل میکنند.فاکتورهای حایز اهمیت شامل عواملی همچون حقوق و دستمزد، شرایط کاری، ارتباطات سازمانی، سیاستهای شرکت و محیط کاری هستند که در صورت عدم وجود آنها، منجر به نارضایتی شغلی و کاهش انگیزه کارکنان میشوند.
هرزبرگ در سالهای فعالیت خود، به عنوان مشاور مدیریت و مدرس در دانشگاههای مختلف شناخته شد و به عنوان یکی از بزرگان مدیریت و روانشناسی کار شناخته میشود.
هرزبرگ در طول دوران فعالیت حرفهای خود، به بررسی عوامل انگیزشی و رضایت شغلی در سازمانها پرداخت و به شناخت عمیقی از آنها رسید. وی در کتابهای مهمی همچون "پایههای مدیریت" و "مشاهداتی درباره شغل و رضایت شغلی" به بررسی این موضوعات پرداخت. هرزبرگ به عنوان یکی از مهمترین شخصیتهای تأثیرگذار در تحلیل رفتار سازمانی و توسعه نظریههای مدیریتی شناخته میشود.
اهمیت نظریه دو عاملی هرزبرگ
اهمیت این نظریه در این است که به مدیران و صاحبان سازمانها کمک میکند تا برای افزایش انگیزه و رضایت شغلی کارکنان، اقدامات لازم را انجام دهند. با توجه به نظریه هرزبرگ، فاکتورهای حایز اهمیت مانند حقوق و دستمزد، شرایط کاری، ارتباطات سازمانی، سیاستهای شرکت و محیط کاری، در صورت عدم وجود آنها، منجر به نارضایتی شغلی میشوند. بنابراین، مدیران باید برای افزایش انگیزه کارکنان، ابتدا این فاکتورهای حایز اهمیت را برطرف کنند.
از طرف دیگر، فاکتورهای موثر شامل عواملی مانند رشد شغلی، پیشرفت حرفهای، شناخت کارکنان، مسئولیتپذیری و ارزشگذاری شغلی هستند که به عنوان عوامل مشوق و تحریککننده برای افراد عمل میکنند. بنابراین، افزایش انگیزه کارکنان، نیازمند فراهم کردن فاکتورهای موثر نیز است.
مدیریت دانش و نظریه دو عاملی هرزبرگ (یا نظریه انگیزش-بهداشت) بهطور مستقیم به یکی از ابعاد مهم رفتار انسانی در محیط کار مربوط میشوند. نظریه هرزبرگ بیان میکند که عوامل مختلفی وجود دارند که موجب انگیزش و رضایت در کارمندان میشوند و این عوامل به دو دسته تقسیم میشوند: عوامل انگیزشی (مثلاً پیشرفت، شناسایی، مسئولیت) و عوامل بهداشتی (مثلاً شرایط کاری، حقوق و مزایا، سیاستهای سازمانی).
تاثیر مدیریت دانش بر نظریه دو عاملی هرزبرگ
1.افزایش انگیزش از طریق به اشتراکگذاری دانش:
- مدیریت دانش ایجاد مراکز و فرآیندهایی برای به اشتراکگذاری اطلاعات و تجربیات میان کارکنان فراهم میکند. این کار میتواند احساس موفقیت و پیشرفت را در کارکنان افزایش دهد، که یکی از عوامل انگیزشی هرزبرگ است.
2.بهبود شرایط کاری و بهداشتی:
- با مدیریت مؤثر دانش، سازمانها میتوانند محیط کاری بهتری را فراهم کنند. به عنوان مثال، با ارائه بهترین شیوهها و تجربیات به کارکنان، شرایط کار بهبود مییابد و این میتواند به کاهش اضطراب و استرس مرتبط با کار کمک کند، که به نوبه خود باعث کاهش عوامل منفی میشود.
3. ارتقای شفافیت و وضوح:
- مدیریت دانش میتواند به ارائه اطلاعات دقیق و بهروز در مورد سیاستها، اهداف و انتظارات سازمان کمک کند. این شفافیت به کاهش بیاطمینانی و ناپایداری در محیط کار منجر میشود که از عوامل بهداشتی شناسایی شده است.
4.تحریک حس مسئولیت:
- برنامههای مدیریت دانش میتوانند کارکنان را به درک بهتر از نقش خود و چگونگی تأثیرگذاری آنها بر سازمان تشویق کنند. این مسئله حس مسئولیت و تعلق بیشتری به کارکنان القا میکند، که در نهایت به افزایش انگیزش کمک میکند.